.

.

وبلاگ شخصی محمود عنایتی،دانشجوی کارشناسی فیزیک دانشگاه قم
ایمیل مدیر : mahmooden68@yahoo.com

» بهمن 1393
» مهر 1393
» بهمن 1391
» دی 1391
» آذر 1391
» آبان 1391
» مهر 1391
» شهريور 1391
» مرداد 1391
» تير 1391
» خرداد 1391
» ارديبهشت 1391
» فروردين 1391


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 81
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 3020
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1

حدیث

RSS
شب رصدی!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال شنبه 6 خرداد 1391 در ساعت 9:51

واسه اولین بار به دعوت دوستان لبیک گفتیم و برای اردوی رصد ثبت نام فرمودیم.

تأخیر چهل و پنج دقیقه ای که مثل همیشه به راه بود.یعنی ساعت 6:45 دقیقه حرکت کردیم و تا رسیدیم به مکان مورد نظر(مدرسه ای (اونم از نوع خواهرونه)در روستای کرمجگان)ساعت 7:55 بود؛رسیدیم تو حیاط دیدیم که به به،توپ هایی کنار زمین هست و با اینکه هوا تاریک بود ولی ما که نمیتونیم در مقابل حس والیبال دوستیمون کوتاه بیایم تا جایی که چشممون توپو میدید بازی کردیم.

من فکر میکردم که الان با این تلسکوپی که از دانشگاه آوردیم،آلفا قنتورس رو هم میبینیم!ولی به جز ماه و زحل،دیگه هیچی درست و حسابی معلوم نبود؛مریخ که یه عدس قرمز بود،ستاره ها هم که همون جوری که با چشم میدیدیم کوچیک بودن.

واسه همین بعد دو ساعت خسته شدیم و بر آن شدیم تا هیزم و هیمه ای یافته و آتشی بر پا کنیم،و بلالی به بدن بزنیم.خلاصه تا صبح مشغول آتیش بازی و فیلم دیدن و مسخره بازی بودیم.

عجب اردوی رصدی!!!

     

 

.:: ::.
معما!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال پنج شنبه 4 خرداد 1391 در ساعت 16:13

به نظر شما فرد رؤیت شده در این تصویر،چه کسی می تواند باشد؟

1-کارگر افغانی که از سر کار به خانه میرود

2-کارگر افغانی که از خانه به سر کار میرود

3-کارگر شهرداری

4-کارگر خدماتی دانشگاه

5-دانشجوی ترم 8 رشته ی مدریت شهری!

6-من!!!

7-دکتر فاضلی،دارای مدرک دکترای رشته ی فیزیک ذرات بنیادی از دانشگاه صنعتی شریف،استاد برجسته ،عضو هیئت علمی و مدیر گروه فیزیک دانشگاه قم!!!

.:: ::.
دوراهی!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 3 خرداد 1391 در ساعت 10:6

یه سری از دوستان میگن که:بسه دیگه،چه قدر از خودت مینویسی؟نوشته هات دارن تکراری میشن!یه کم جمله های قشنگ از این ور و اون ور بذار تو وبت!

ولی من به شخصه با این جور مطالب حال نمیکنم!آخه اینجور مطلبا رو هر جا بخوای میتونی پیدا کنی!تو هر وبلاگی بری،پره از این مطالب.

شما بگید،من چی کار کنم؟؟؟

.:: ::.
صحبت های اتوبوسی
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال سه شنبه 2 خرداد 1391 در ساعت 8:1

نشستم تو اتوبوس ،یه آقای میانسالی هم نشسته کنارم.اتوبوس که راه افتاد شروع کرد؛

از بدی آب و هوا و گرونی ،تا رسید به اینکه چند سالته و چه کاره ای و چه رشته ای میخونی و ترم چندی و بالاخره رفت سراغ سؤال اصلیش:

ازدواج کردی؟؟؟

من که یهو جا خوردم،خودم و جمع و جور کردم و گفتم:

نه بابا ،ازدواج چیه ،واسه من هنوز زوده و من هنوز چیزی ندارم(البته از اونایی نیستم که بگم آدم باید همه چی از قبیل خونه و ماشین و ... داشته باشه ،بعد ازدواج کنه؛اما حداقل باید یه کار آبرومند داشته باشه،نون و عشق که نمیشه بخوریم!!!)

یارو هم شروع کرد به نصیحت که:

22 سال برای ازدواج اگه دیر نباشه زود نیست،و اگه دیر ازدواج کنی،جوونیت رو هدر دادی و اگه سنت بره بالا زندگیت قشنگ نمیشه و با بچت N سال اختلاف سنی پیدا میکنی و ...

ولی یه جملش تکونم داد؛میگفت حدیث داریم که اگه جوونی به این بهانه که پول ندارم ازدواج نکنه،ایمان کامل نداره؛یعنی تو ازدواج کن و تلاش کن بقیش با خدا!

این جمله رو از خیلی ها شنیدم،ولی آخه باورش سخته ،شایدم به خاطر همین که ایمانمون به خدا ضعیفه باورش واسمون سخته،چه میدونم والا!!!

آخرش که بحثمون به جایی نرسید،ولی شاید یارو دختر دم بخت داشته و تا جوونی به برازندگی!!! من دیده میخواسته دخترش رو بهم قالب کنه!

.:: ::.
اختلاف طبقاتی اساتید!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391 در ساعت 10:3

نه که ما  عادت داریم  تو طول ترم درس بخونیم و با کتاب و استاد پیش بریم،دیگه نیازی به خوندن روز قبل از امتحان و شب امتحان و حتی روز امتحان نداریم!

ولی ما رو که میشناسید(اگه هم نمیشناسید همین طوری که میگم هستم)رقیق القلب و حامی ضعفا!؛واسه همین دیروز تصمیم گرفتیم،بریم اطاق اون دوتا استادی که باهاشون کلاس داشتیم و بگیم که فردا امتحان داریم و اگه میشه به خاطر بچه هایی که میخوان روز قبل از امتحان درس بخونن(که همون طور که توضیح دادم،من جزوشون نیستم!!!)کلاس امروزتون رو تشکیل ندید.

کلاس اول که ساعت 2تا 4 بود؛کلاس استاد گرانقدر و زحمت کش و سخت کوش که اصلا و ابدا راضی به پیچش کلاس هاش نیست،کلاس استاد استادان،فیزیک دان فیزیک دانان دکتر فریدون بابایی(معروف به آفریدون)بود.

رفتیم در اطاق استاد و تق تق تق...

سلام استاد،ببخشید مزاحم شدیم؛راستش ما فردا امتحان داریم و بچه ها میخوان امروز...

استاد:یعنی میخواید امروز کلاس تعطیل بشه؟باشه تعطیل!!!!!!!!

به قول اون دوست عزیز،در این جور مواقع،استاد مثل یه جسم بدون اصطکاک میمونه که با ضربه ای به اندازه ی اپسیلن شروع به حرکت میکنه و دیگه وایم نمیسته!(تعبیر فیزیکی رو حال کردید!)

خب بریم سراغ استاد دوم.استادی تازه کار،بی تجربه ،فاقد استیل استادی و کلا اعصاب خورد کن(واسه همین چیزا بود که من کلا در طول ترم 2 جلسه رفتم سر کلاسش).

رفتیم در اطاق استاد و تق تق تق...

سلام استاد،ببخشید مزاحم شدیم؛(راستی یادم رفت بگم که فردا امتحان درس همین استاد و داریم)راستش بچه ها میخوان واسه امتحان فردا درس بخونن...

استاد:خب

اگه میشه کلاس امروز تشکیل نش...

استاد:چی؟؟؟نه!!! درسمون عقبه،همین جوری هم قرار بود یه جلسه اضافی بذاریم براتون،اصلا امتحان چه ربطی به کلاس داره؟ ما هم دانشجو بودیم...

خلاصه از ما عجز و لابه و از استاد قصاوت قلب!

بالاخره بعد از کلی خواهش و تمنا و قبول کردن یه جلسه ی 2 ساعتی اضافی تو هفته ی بعد،استاد راضی به ترک فریضه ی کلاس امروز شدند.

به این میگن اختلاف طبقاتی بین یک استاد فرهیخته(دکتر آفریدون) و یه استاد تازه به دوران رسیده!

.:: ::.
پله های مسجد!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 در ساعت 10:5

از دیدگاه انسان شناسی سانتی مانتالیسم!!! انسان باید همیشه در حال بالا رفتن از پله های روبرویش باشد و از سعود هراسی به دل راه ندهد!!!(وجدانن روانشناسی هم خیلی رشته ی مزخرفیه ها! نه؟!!!)

نمیدونم تا حالا IGI بازی کردید یا نه ولی اگه بازی کرده باشید میدونید که اولش یه نردبون بلند داره که باید ازش بری بالا و  اون یارو رو بکشی و...

قضیه از اینجا شروع شد که از ترم دومی که ما قدم بر عرصه ی پیچیده ی علم و دانش گذاشتیم و وارد دانشگاه شدیم،مسجد دانشگاه افتتاح شد.(حالا بماند که اولش خواهران رو راه نمیدادن و ما هم به نشونه ی اعتراض نمی رفتیم توش نماز بخونیم!).

روی دیوار مسجد،یه نردبون بلند برای رفتن به پشت بوم نصب کردن،که از همون اول توجه مارو جلب کرد و مارو یاد دوران جوانی و بازی IGI مینداخت و نمیشد که ما یه بار  از کنار این اثر هنری رد بشیم و به هم نگیم که "جوانی کجایی که یادت به خیر"!

بالاخره دیروز داشتیم از کنارش رد میشدیم که به دوستان گفتم که:

آقا دوران تحصیل ما رو به زوال میرود و ما هنوز اندر کف این نردبان مانده ایم؛نکنه که این دوران بگذرد و ما از فیض رفتن بر پشت بام مسجد دانشگاه که نماد مستحکم اسلام در این محیط سکولار است!!! محروم مانده باشیم که در این صورت خسر الدنیا و الآخرتیم!

بدین صورت بود که ما برای اعتلای فرهنگ حرکت، گسترش شادابی و نشاط و همچنین  رسیدن به خود باوری و کمال،شروع به بالا رفتن از پله های فوق الذکر کردیم و در آن لحظه بود که IGI را به معنای حقیقی کلمه حس کردیم؛به صورتی که وقتی به بالای نردبان رسیدیم میخواستیم یارو رو بکشیم که پیداش نکردیم!

آقا کل دانشگاه(از خواهران که عاشق شجاعت ما شده بودن تا برادران که به این فکر میکردن که چرا خودشون تا به حال این کار باحال رو تجربه نکردن) داشتن با بهت و حیرت به ما نگا میکردن.

دوستان گفتن که خب دیگه ما بسی متعالی شدیم و بریم پایین.ولی مگه میشد که آدم تا این جا بیاد و گنبد مسجد رو درک نکنه؟

البته نشد گنبد مسجد رو کاملا تا بالاش درک کنیم،چون به دلیل ترس از رسیدن حراست،کوله بار سفر را بسته و به مکان اولیه خود در زیر نردبان مذکور رهسپار شدیم.

                                     

.:: ::.
آخر و عاقبت درس!!!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 در ساعت 8:4

همان طور که مستحضر(نمیدونم املاشو درست نوشتم یا نه)هستید،تقسیم کار یکی از بهترین روش ها برای انجام امور به صورت گروهیه!

در همین راستا،ما و دوستان بر این امر مهم همت بسیار گمارده و به این کار شایسته بسی اجر مینهیم!

قضیه از این قراره که قرار شد یکی از دوستان تمرین mathematica رو واسه ما انجام بده و ما هم برگه ی تمرینامون رو که با خون دل حل کرده بودیم،بدیم کپ  بزنه!

صبح،ما رفتیم سر جلسه امتحان و منتظر برادر که بیاد و تمرینای مارو بده که !!! دیدیم برادر مذکور فن پیچش امتحان رو پیاده کردن و ما سر کار تشریف داریم.

بعد از امتحان پیداش کردم و برگه رو ازش گرفتم و رفتم سراغ دکتر که دیدم تو اطاق دکتر اتفاقی(معروف به ممد گوجه)جلوس فرموده اند.

در زدم و رفتم تو؛تا اسم تمرین رو آوردم یهو یه کولی بازی درآورد که گفتم الان بلند میشه منو میزنه!دادو بیداد  که چرا صبح تمرینا رو ندادی و الان دیگه تحویل نمیگیرم.

خلاصه از ما اصرار و از ایشون انکار،تا دیگه من خسته شدم و خداحافظی و اومدم بیام بیرون که یهو استاد گفت:واسم ایمیل کن!(خب آخه استاد گرام! میمردی از همون اول اینو میگفتی؟یه ساعته مارو به سُخره گرفتی!)

اومدم بیرون و یه دقیقه بعد برای کاری دوباره از در اطاق دکتر اتفاقی میردیدم(رد میشدم)که استاد از در اومد بیرون و انگار که بعد از یه سال منو دیده باشه شروع کرد به حال و احوال!  :

"اِ،سلام،حالت چطوره؟ امتحان چطور بود؟سخت که نبود؟..."!!!

من و میگی هنگیدم!نفهمیدم جوابشو چی دادم،فقط سعی میکردم جلوی خندمو بگیرم.

بیچاره اونقدر درس خونده که ...!

.:: ::.
بد بختی های آخر ترم!!!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال شنبه 23 ارديبهشت 1391 در ساعت 11:0

بازم آخر ترم  داره نزدیک میشه  و من(و فکر کنم اکثر بچه ها) دارم افسوس میخورم که ای دل غافل!  کاش از اول ترم میخوندم!

آخه بد بختی اینه که حالام که میبینم اینجوریه،باز دست و دلم به درس خوندن نمیره!!!

اصلا نمیدونم من با این درس خوندن چه مشکلی دارم که اصلا حسشو ندارم؛حاضرم تو زل گرما،که چهار پا رو با نانچیکو بزنی بیرون نمیاد،برم بیرون قدم بزنم اما درس نخونم.

مثلا همین الان؛چهار شنبه امتخان دارم،اونم چه امتحانی؟ترمودینامیک!!!

اما بنده نشستم سایت دارم وقت گذرونی میکنم(اونم با اکانت دوستان!!!)

بازم فردا میشینم میگم:ای دل غافل،کاش اون روز  درس میخوندم!!

.:: ::.
نمایشگاه کتاب؟؟!!!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال شنبه 16 ارديبهشت 1391 در ساعت 18:20


دیروز جاتون خالی با رفقا رفتیم تهران واسه نمایشگاه کتاب!
البته دوستان در جریان هستن که این اسم جنبه ی فرمالیته داره و کتاب تو کم ترین میزان اهمیت قرار داره!
حاضرم شرط ببندم که 80 درصد اونایی که میان اونجا،در طول سال یه کتاب هم به زور میخونن؛اونم چه کتابی! رمان های مودب پور D:
به هر حال ما که در راه علم و دانش از هیچ زحمتی دریغ نمی کنیم! سختی راه رو به جون خریدیم و رفتیم اونجا و با انبانی از کتاب(کلا 5 تا کتاب بود که فقط یکیش درسی بود و مطمئنم که اون یکی رو نمی خونم)برگشتیم.
البته طبق معمول کلی از دوستان عاشق ما شدن و ما هم که سر به زیر،تو عشق ناکامشون گذاشتیم!!!

     

.:: ::.
سمینار خفن دکتر رزمی!
نویسنده محمود عنایتی تاریخ ارسال سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 در ساعت 8:55

نه که من با دکتر رزمی خیلی حال میکنم،وقتی بچه ها بهم گفتن که  سمینار داره کلی حال کردم؛با این که سمینار دوشنبه بود و من دوشنبه ها کلاس ندارم،ولی بازم تصمیم گرفتم که بیام دانشگاه(که این در نوع خودش حادثه ای بس عجیب است و عچیب تر از اون اینکه چند ساعت زودتر اومدم و رفتم کتابخونه و درس خوندم!!!.فقط نمیدونم چرا یادم رفته بود که غذا رزرو کنم؟!)

ساعت دو شد و ما با ذوق و شوقی مفرط به سمت سالن چمران رهسپار شدیم.وقتی رسیدم مثل همیشه سالن رو خالی دیدم،یعنی به غیر از دکتر رزمی و تعداد انگشت شماری از خواهران و برادران،هیچ احدالناسی تو سالن نبود که این امر حاکی از نظم و ترتیب دانشجویان فرهیخته جامعه است!!!البته لازم به ذکر است که نیم ساعت بعد دیگه جای سوزن انداختن تو سالن نبود.که البته اساتید معزز هم به جمع بی ریای دانشجویان اضافه شده و بار علمی و معرفتی جلسه رو به صورت چشمگیری افزایش داده بودند!(محز پاچه خواری عرض کردم).

خلاصه دکتر بعد از کلی حال و احوال با اساتید و پوزش به علت صحبت های سطح پایین و اشکال گرفتن از دبیر انجمن به علت تاخیر،صحبت هاشون رو شروع کردن.

البته من(و فکر کنم اکثر حضار داخل سالن)با توجه به عنوان سمینار فکر میکردم که صحبت های دکتر در مورد متافیزیک،مثل همیشه صحبت هایی جنجالی در مورد خدا و معجزات و این گونه مسائله؛ولی دکتر همون اول سمینار آب سردی روی افکارم ریخت و گفت که منظورش از متافیزیک تو این سمینار مطالبیه که علم تا حالا تنونسته بهشون جواب بده و تصریح کرد که در مورد اون مسائل با اینکه به طور خصوصی اظهار نظر میکنه ولی اینجا نمیتونه صحبت کنه.ضمن اینکه موضوع کلا خیلی کم به سمت متافیزیک رفت و اکثرا حول نقاط ضعف و قوت کوانتوم چرخید.

البته دکتر نتونست در مقابل عادت همیشگیش کوتاه بیاد و بالاخره یه تیکه هایی از مسائل دینی رو قاطی بحث کرد؛ولی در کل صحبتش این بود که کوانتوم در عین کاستی هاش،نظریه ی خیلی خوبیه.

الله اعلم.

 

.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من



.:: Design By :