کیست کند فخر به هر حاکم و هر شاه/

شیعه ی اثنی عشری بنده الله/

بگوید این ذکر دمادم و به هر گاه/

"اشهد ان علیا ولی الله"

ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) مبارک باد

بر طبق عادت همیشگی که ما باز یا بسته بودن دانشگاه رو با غذا دادن یا ندادن سلف میسنجیم،و چون شنبه تونستیم غذا رزرو کنیم،پس نتیجه گرفتیم که دانشگاه بازه!!!

ولی وقتی رسیدیم به یونی،دیدیم ای دل غافل!چون بین التعطیله،دانشگاه هم تعطیله!

اول خاستم برگردم خونه؛ولی با خودم گفتم حالا که تا اینجا اومدم چند ساعت باشم بعد برم؛درسته که سایت بستست،ولی خوابگاه ها که وایر لس دارن!تازه کتابخونه هم که بازه.

بعد از یه ربع درس خوندن خسته شدم و رفتم کنار خوابگاه ها که از نعمت وایرلس بهره مند بشم که...

دیدیم گروهی از خواهران پیر و جوان اومده بودن تو فضای سبز جلوی خوابگاه ها پیک نیک،اونم چه پیک نیکی!

زغال و قلیون و استغفرالله ...

جل الجالب!اینا از کجا اومده بودن؟!!!

دانشگاه قم و این حرفا!!!

دیروز شهرمون مهمون داشت؛

96 تا مهمون قدیمی،

96 تا ستاره ی  آسمونی؛

ستاره هایی که اومده بودن تا هدف هامون رو بهمون یاد آوری کنن؛

ستاره هایی که اومده بودن تا یادمون بندازن که

" ما برای خواندن این، قصه ی عشق به خاک...خون دلها خورده ایم "

ستاره هایی که اومده بودن تا،ما راه را گم نکنیم...

چرا درس خوندن اینقدر سخته؟؟؟!!!

اومدم دانشگاه که مثلا یکم درس بخونم که ساعت 12 برم سر امتحان؛ولی اصلا حس و حالش نیست!

هر روز همینه ها!!!

ساعت 8 میرسم دانشگاه،اولین کار اینه که یه سری به سایت بزنم(سفارش اکید داریم که سایت اول صبح ترک نشود بهتر است.)؛بعدش میرم درس بخونم،که بعد از نیم ساعت خسته میشم و میرم یه ربع استراحت!،حالا یا تو دانشگاه میچرخم یا میام سایت!

دوباره میرم سر درس،ایندفعه سر 20 دقیقه خسته میشم و بازم مثل مرحله قبل!

خلاصه،جمع درس خوندن صبح به 2 ساعت نمیرسه.

ظهر هم که از سلف میرم مسجد و بعد از نماز هم خواب و ساعت 3 میشه.دوباره احتمالا یه سری به سایت میزنم!

بعدش هم میریم با بچه ها یه مقدار سؤال حل میکنیم.تقریبا تا ساعت 7(حداقل از صبح بهتره!)؛بعدش دوباره سایت و با سرویس 7:40 میرم خونه!

یعنی اگه امتحان سایت داشتیم من بیست و یک میشدم!!!

خواب دیدم که هفت استاد لاغر،هفت استاد چاق را میخورند!!!

تعبیر:

قحطی نمره خواهد آمد،از همین دو هفته به امتحانات بنشینید،درس بخوانید!

دوباره آخر ترم اومد و ...

استاد مختاری یکی از با اخلاق ترین اساتید این ترم بودن.

حالا بگذریم از حاشیه های عکس، که به خاطر خود شیرینی یکی از بچه ها قادر به گفتنش نیستم!!!

مردها در زندگی فرصت بهتری نسبت به خانمها دارند.

یکی به خاطر اینکه دیر ازدواج میکنند و دوم به این خاطر که زودتر میمیرند!

پیشاپیش روز مرد بر خودمون مبارک!

یه لحظه فکر کردم گردهمایی دانشجویان دانشگاهه که اینقدر آدم جمع شده تو میدون مطهری!

وقتی رسیدم فهمیدم که نه بابا،سرویس نیومده!

مثل همیشه همه وایساده بودن تا اگه دل دوستان اتوبوسرانی سوخت،یه سرویس واسمون بذارن!

اون دوستان سه شنبه های اعتراض هم که خفه خون گرفته بودن و  به خنده و شادی و استفاده از فضای موجود برای رد و بدل احساسات با خواهران فیس بوکیشون مشغول بودن!

یهو صدایی ،سکوت افکارمان را پاره کرد؛خواهرانی بود که داشت سر پسرا داد میکشید که:

شما خجالت نمیکشید که وایستادید اینجا که من برم اعتراض کنم؟؟؟

اینو که گفت به رگ غیرت ما برخورد(البته فقط دو سه تامون)و رفتیم اعتراض که فهمیدیم،موضوع،کل کل بین مسئولان اتوبوسرانیه که بدبختیش گریبان مارو گرفته!!!

خلاصه که 20 دقیقه دیر رسیدم و چون استاد راهم نداد سر کلاس الان خدمت شما هستم!!!

دارم از جلوی سالن شهید چمران رد میشم،یهو استاد آزمایشگاه فیزیک 1 درو باز کرده میگه:

"عنایتی،تو اینجایی؟نمیخوای امتحان بدی؟"

بهش میگم،مگه امتحانه؟ میگه:"آره مگه بچه ها بهت نگفتن؟الان نیم ساعت هم از امتحان گذشته؟"